کنج محنت آباد



به نام او که یادش آرامبخش قلب هاست

چهارشنبه

20 آذر 1398

رسمه که همیشه برای هر شروعی یه مقدمه ای میگن منم میخوام بگم که چی شد که من نوشتم و چرا شروع کردم و دارم اینجا مینوسم.

فکر میکنم حدود یک سال پیش بود که وقتی داشتم تلگراممو چک میکردم تو یکی از گروها که بچه ها پوستر و اطلاعیه های دوره ها و کلاس های مختلف رو میذارن یک اطلاعیه توهم رو جلب کرد.

اسم دوره بود "بازتاب" با یه پوستر خیلی قشنگ و مدرن و مهم تر از این اسم و شکل و اینا کلاس هم عنوان جالبی داشت دقیق یادم نیست ولی حدودا همچین چیزی بود : عادت و نحوه شکل گیری آن با سخنرانی دکتر آذرخش مکری مدیر گروه روانپزشکی دانشگاه تهران.

حالا چرا این توجه منو به خودش جلب کرد ؟

در نظر بگیرید من یک دانشجوی دندانپزشکی سال 4 ای که از همون اولی که اومده دانشگاه خیلی نمیدونسته که داره چیکار میکنه و در هر خونه ای و فعالیتی رو زده بجز "درس خوندن" و الان میبینه که ای دل غافل 4 سال گذشت و درس نخونده و هیچی بلد نیست  و الانشم که تازه انگیزه رو برا درس خوندن پیداکرده هرچی سعی میکنه دل و دماغ درس خوندن رو نداره چون عادت کرده به تنبلی.

خب من وقتی این عنوان رو دیدم گفتم خدایا دمت گرم اونی که میخواستم رو گذاشتی صاف جلو پام. پس سریع کلاسو ثبت نام کردم. تو این کلاسا که چندین جلسه و بود و هنوزم ادامه داره و تو این مدتی که این کلاسو میرم کلی چیز یاد گرفتم که یکی از این چیزا زمینه اصلی نوشتن من بود. ولی حالا بگم که چجوری !

تو یکی از همین کلاسا که شاید اولیش بود -دقیقا یادم نیست - استاد میگفت که برای اینکه یک عادت رو شکل بدید نمیشه مستقیم رفت سراغ همون عادت، چون دووم نمیاره و باید کنار اون عادت یه سری عادت های دیگه ساده کم کم شکل بگیره که اگه یه وقت این عادت رو داشتید ترک میکردید بقیه عادتا نگهش دارن.

یکی از عادت هایی که استاد خیلی سفارش به ایجاد اون رو داشتند سفارش به نگارش روزانه بود.

منم از اون موقع تصمیم گرفتم که هرشب یه چیزی بنویسم و با این که یه سری فراز و نشیب هایی داشته ولی شکر خدا تا الان دست و پا شکسته حفظش کردم . تا قبل از امروز یادداشت هامو تو دفتر مینوشتم و دفترا هم که تموم میشدن میذاشتمشون گوشه کمد.

خب ممکنه با خودتون بگید حالا اینا که گفتی چه ربطی داره به اینجا نوشتن ؟ سه چهار تا اتفاق باعث شد که تصمیم بگیرم از این به بعد اینجا بنویسم. اولین و مهمترینش موقعی پیش اومد که داشتم با یکی از دوستای دانشگاه میرفتم راهپیمایی اربعین. خب اینجوریه که همه اولا با خودشون هیچ وسیله اضافه ای نمیبرن که بارشون سنگین نشه ولی من از همون اول یه دسته کاغذ(تازه دفترم رو نبردم که بارم سنگین تر نشه و با خودم فکر کردم بعدا اینا رو میچسبونم تو دفتر ) بار اضافی با خودم داشتم . حالا تازه این خوبشه بد تر از اون این بود که مجبور بودم بدون زیر دستی تو تاریکی و در کلی شرایط دیگه بشینم بنویسم و یه سری مسائل جزئی تر دیگه.

دلیل دوم این بود که دیدم خب اگه من قرار باشه این نوشتن رو تا آخر عمر ادامه بدم کلی میشه (البته عمر دست خداست شاید همین متن به پایان نرسیده عجل ما هم سر رسید) حالا کی میاد برا اینه جا پیدا کنه و مهمتر اینکه کی جواب اینهمه کاغذ هدر رفته رو میده ؟

دلیل سوم این بود که تو همین ایام وبلاگ یکی از دوستان Goodreads ای رو دیدم به اسم "همیشه متروک" که خیلی نوشته های جالبی داشتن و کلی استفاده کردم . بعد با خودم گفتم خب شاید منم اگه یادداشتامو برا خودم نگه دارم و هیچکس بهشون دسترسی نداشته باشه نه قلم من محک زده میشه و پیشرفت میکنه و به قول شاعر "تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد" و هم اینکه شاید اگه منتشر کنم شاید چند نفر بتونن ازش استفاده کنن.

و چهارم هم اینکه نوشتن با این فکر که زمانی ممکنه کسی بخونه مطالب رو باعث هم تعهد در ادامه نوشتن و هم دقت بیشتر در نوشتن میشه

خلاصه که مجموعه این نوشته و ماجرای بلند و بالا باعث شد من مهاجرت کنم به اینجا

البته تعهدی بر ادامه این ماجرا وجود نداره و فعلا قصد دارم این طرح رو به صورت آزمایشی انجام بدم

از خداوند منان خواستارم که اگر خیر و صلاحم در این کار است و زمینه رشدم در آن قرار دارد یاریم کند تا بتوانم آن را ادامه دهم

 

والسلام علی من اتبع الهدی


هو الحی القیوم

پنج شنبه

21 آذر 1398

امروز هم با اینکه 5شنبه بود ولی حسابی پر کار بود صبح ساعت 8 یه کارگاه مقاله نویسی ثبت نام کرده بودم. صبح با هزار سختی ساعت 6:30 بیدار شدم هی با خودم میگفتم ولش کن بیا اصلا بی خیال شیم و نرم. ولی رفتم. 

یکی دیگه از دوستام به اسم جاوید هم ثبت نام کرده بود و برای همین وسط مسیرمون با هم قرار گذاشتیم و بقیه راه رو با هم رفتیم.

کلاس تا ساعت 1 طول کشید. من بعد از اون یه کارگاه دیگه ثبت نام کرده بودم که در مورد دندانپزشکی پیشگیرانه بود و ساعت 3 شروع میشد. چون خونمون به محل برگزاری کارگاه اولی نزدیک بود تصمیم گرفتم یه سر برم خونه و ناهار بخورم.

برای کارگاه دوم با یکی دیگه از دوستام به اسم داوود قرار گذاشتیم با هم بریم قرارمون هم بود سر خیابون وصال که سوار BRT شیم و بریم.

این کارگاه دومیه عالی بود چون دکتر رضوانی که سخنرانش بود واقعا تکه و از عالی جز عالی چی برمیاد؟

این کارگاه هم تا ساعت 5:30 طول کشید ولی انقدر که خوب بود دوست داشتم خیلی بیشتر ادامه پیدا میکرد. تو کلاس کلی از بچه های دانشکده شرکت کرده بودند و دیداری تازه شد. یه سری از فارغ التحصیلامون هم اومده بودن. بعد کلاس چون بچه ها تکلیفشون مشخص نبود من و 3 تا دیگه از بچه ها تصمیم گرفتیم برگردیم. چهار راه ولیعصر که پیاده شدیم یکی از بچه ها پیشتهاد کرد بریم بستنی بخوریم منم از خدا خواسته گفتم بریم. همون حدودا یکی از بچه هایی که تو کارگاهه شرکت کرده بودند زنگ زد و گفت اونا هم اومدن میدون ولیعصر و دارن PES میزنن دوباره منم از خدا خواسته به بچه ها گفتم بچه ها بریم.

بعد گیم نت برا شام رفتیم اغذیه نشاط  ستارخان یه دلی از عزا درآوردیم

دیگه وقتی رسیدم خونه ساعت شده بود 11

میدونید تفریح خیلی خوبه و حال میده ولی . . .

یه مشکلی که هست باعث میشه اولا آدم به کاراش نرسه دوما وقتی زیاد شه میشه عادت و هم لذتش رو از دست میده و هم دیگه نمیتونی ولش کنی .

از خداوند منان میخوام که کمکم کنه که بتونم عمرم رو با شادی و خوشی و در راه ها و کار های پر ثمر خرج کنم

گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی

بیا و همدم جام جهان نما می باش

والسلام علی من اتبع الهدی


یا غفار الذنوب

چهارشنبه

20 آذر 1398

امروز بالاخره بعد از 3 روز درخانه ماندن بخاطر بیماری رفتم دانشگاه.

معمولا وقتی میخوان بعد از یک دوره استراحت کار رو شروع کنن میان برنامه میریزن که کم کم فشار رو زیاد کنن که آدم کم نیاره ولی برای من شرایط کاملا برعکس بود.

تو رشته ما واحدای عملیمون رو اینجوری میگذرونیم که اول ترم از طرف بخش یه Requierment اعلام میشه که یعنی شما باید تا آخر وقتی که تو این بخشید یه سری کارا رو انجام بدید و بعد واحدتون پاس میشه تازه اگر درست انجام شده باشه .

روش حضور ما تو بخشا هم اینجوریه که اول ترم اعلام میکنن هر کسی از چه تاریخی تا چه تاریخی ( معمولا 3 هفته ای) باید تو یه بخش باشه و بعد باید بره بخش بعدی و در واقع این Requierment هم باید تو همین مدت 3 هفته ای انجام بشه.

حالا ما یه بخشی داریم به اسم پروتز که توش دست دندون و روکش و . میسازیم که مشکل اصلی ما همینجاست ولی چرا ؟

یه سری از این پروتز هایی که ما میسازیم یه سری بیمارای خاص و محدودی داره و از قضا همین ها رو هم ما باید تو این دوره 3 هفته ایمون (بهش میگیم روتیشن) بسازیم. ولی کو مریض!!!

خیلی وقت ها وقتی که داره روتیشن تموم میشه تازه یه بیمار پیدا میشه و از اینجاست که مصائب ما شروع میشه چون اولا غیبت از بقیه بخشا خلافه و دوم هم اینکه خود اون بخشا هم requierment دارن.

اینکه اول متن گفتم شرایط برعکس سر همین قضیه است چون کار بیمار ثابت(روکش) و پارسیل(دست دندون تیکه ای) ام تموم نشده بود و از اون طرفم بخش اطفال بودم .

حالا اضافه کنید اینو به 3 روز عدم حضورم در دانشگاه و عقب افتادن کارها + امتحانی که امروز داشتم ؛

خلاصه که از صبح تا ساعت 2 فقط از طبقه 2 تا 5 و برعکس رو به قول شاعر "دویدم و دویدم ".

ولی خدارو شکر امروز هم با وجود این همه سختی هایی که گفتم به بهترین نحو گذشت به و خیر خوشی تموم شد.

بعد از امتحان ساعت 2 هم با بچه ها رفتیم "گیم نت" و حسابی تو UFC تخلیه روانی کردیم :)

به امید فردایی بهتر . . .

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

والسلام علی من اتبع الهدی


لا تاخذه سنه و لا نوم

یکشنبه

24 آذر 1398

دیشب بعد از برگشتن از دانشگاه آنقدر خسته بودم که تا رسیدم خانه شام را خوردم و جلوی تلویزیون خوابم برد این که میگویم میشود ساعت 7

ساعت 12:30 بود که از خواب بیدار شدم و حسابی بی خوابی زد به سرم و هر کار کردم خوابم نمیبرد حوصله هیچ کاری رو هم نداشتم.آخر سر تصمیم گرفتم کمی کتاب بخوانم که این کمی 2 ساعتی طول کشید بعد دوباره خوابیدم تا نماز صبح و بعد دوباره خوابیدم تا 8 صبح که برم دانشگاه.

تو دانشگاه همون اول صبحی اصلا روزمون رو خراب کردن. دانشگاه اومده بود گیر داده بود که چرا پری کلینیک کثیفه و سر همین قضیه همه با هم دعواشون شد دانشجو ها کارمند ها ریاست و . البته آخر سر از همه بچه ها 5 نمره اندو کم کردن ، بعد از ظهر ها پری کلینیک کنسل شد و برای کارمندی که مسئول اونجا بود هم توبیخی رد کردن و اینها همه برای این بود که پری کلینیک کثیف بود اینجاست که میگن "اینجا ایرانه".

دیگه اینکه تونستم کار های اطفالم رو آماده کنم.

ساعت 3 کارگاه بازتاب ثبت نام کرده بودم که موضوعشم "تکامل عاطفی" بود و با داوود با هم رفتیم و از بیانات ارزشمند دکتر مکری حسابی استفاده کردیم. خواهرم چون دیرتر ثبت نام کرده بود بلیط طبقه پایین گیرش نیومد و مجبور شد طبقه بالا تنهایی بشینه.

امروز از همون اول صبحی سر درد عجیبی داشتم که نمیدونم برای زیاد خوابیدن بود، بخاطر دعوای اول صبح و اعصاب خردیهاش بود یا بخاطر "آلودگی" هوا راستش اصلا فکرم هم سمت آلودگی هوا نرفته بود و بیشتر فکر میکردم سردردم به خاطر خستگی یا مریضی باشه تا اینکه داوود گفت منم اونم سرش درد میکنه و بخاطر آلودگی هواست

دو شنبه ها روز بخش ارتو-پریو منه برا همین هماهنگ کرده بودم بیمارم بیاد ولی بعد از همایش که برگشتیم خونه با خبر تعطیلی دانشگاه ها برای سه شنبه حسابی سورپرایز شدیم. اینم از هنرمندی های شهرداری لیست تدبیر و امید که برای اولین بار در تاریخ تهران دانشگاه ها هم به خاطر آلودگی تعطیل شد و به قول خبرگذاری فارس "تدبیر نکردند، تعطیل کردند".

منم که خبر رو شنیدم در وهله اول به خاطر بیمار ارتو ام ناراح شدم چون مجبور شدم وقتشو کنسل کنم ولی از یک طرفم یک خوشحالی بزرگ بود چون امتحان اطفال داشتیم و نخونده بودم و این تعطیلی فرصتی برای مطالعه شد.

ماجرا کم کن و باز آ کهمرا مردم چشم

خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت

والسلام علی من اتبع الهدی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

هیئت در خانه اشعار محسن رهاورد just science M i h a n G l o r y sahelbrick pesran_bampur Tracy پرشین گات تلنت | Persia’s Got Talent TEHRAN-ISFAHAN